آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آرینا جونمی

خسته شدم

خسته شدم از بس کمد لباسات وکشوهاتو مرتب کردم،میخواستم ازت عکس بگیرم که بعدا" ببینی ولی تا دوربینو میبینی نمیذاری ولی بالاخره هم ازت فیلم میگیرم هم عکس،دقیقا" روزی 20بار کمدت اینطوریه فقط شبا کار نداری چون بابات میاد ومشغول بازی میشی ....                                                                   &nbs...
22 مهر 1391

شعر

  دخترم از وقتی به دنیا اومدی این شعر و مامان برات میخونه نمیدونم چی شد یه دفعه ای به زبونم اومد                                                                                           &nbs...
22 مهر 1391

اولین زخم شدن بدنت

این عکسو ببین تا برات بگم:       وای که از دست شما                  این عکس برای تاریخ 91/6/2  هستش،که شما شیطونی کرده بودی ورفته بودی دم میز چرخ خیاطی مامان ونفهمیدم چی شد وکجا خوردی،یکدفعه صدای گریه ات بلند شد،نمیدونی ضعف کرده بودی  البته اتفاقش برای 2-3 روز قبلش بود و من دیر عکس گرفتم...  واین شد اولین زخم شدن بدن عسل ما   راستی میدونی اون روز پا به پات گریه کردم ومیدونی قلبم چه طوری بود؟اینطوری        ...
21 مهر 1391

بلا شدی

  بلا شدی: 3شنبه18ام داشتم کارامو میکردم،بعد شما اومدی پیشم که متوجه شدم چه بو سیری میاد،نگاه کردم دیدم وای رفتی توآشپزخونه و سیر برداشتی ونمیدونم چه طوری پوستشو کنده بود ی و       داشتی میخوردی آخه دختر نسوختی شما، تازه وقتی ازت گرفتم   گریه که چرا از من گرفتیش تازه بعدشم رفتیم خونه مامان بابایی همه میگفتن چقدر بو سیر میده من داستانشو براشون تعریف کردم وبعد همه     ...
20 مهر 1391

یادم رفت بگم

وای امان از دست این مریضیت،یادم رفت برات بگم شمال که رفتیم روز آخر که داشتیم میومدیم فهمیدم سرما خوردی،اومدیم ورفتیم دکتر دارو داد و خوب شدی،بعد دیگه نفهمیدم چی شد؟که هفته پیش پنجشنبه دیدم عطسه میکنی وجمعه هم بدتر شدی بردمت درمانگاه ودکتر دارو داد ولی اثر نکرد،دیروز رفتیم خونه مامانی وبردمت کلینیک پگاه ودوباره دارو خسته شدم خییییلی نحسی میکنی و پوست منو کندی،پریشب که از دستت گریه میکردم آخه همش ناله میکنی غر میزنی دیروز دیدن نی نی دوستمم رفتم که 1ماهشه وبیمارستان مفید بستریه،ومشکلش عفونت ادرارو....طفلکی دوستم نرگس داغون بود تا دیدمش گریم گرفت    امیدوارم هیچکس پاش به این بیمارستانا نرسه   امیدوارم زودتر خوب ...
20 مهر 1391

دومین سالگرد ازدواجمون با نفسمون

٦ ام مهرماه سالگرد ازدواج من و بابا که امسال تصمیم گرفتیم فقط دخترمونو ببریم گردش... البته چون فرداشم قرار بود با خانواده خودم بیرون باشیمو..... آرینامونو بردیم پارک وچقدرم شیطونی کردی ومن فقط ازت فیلم میگرفتم و فقط یکی دوتا عکس ازت گرفتم خانمی اینم عکست که زیاد خوب نشد ولی بهتر از هیچیه    بعدم شام رفتیم بیرون و بعدم چون نینیمون عاشق بستنیه،رفتیم بابایی برامون بستنی گرفت بعد از گشتن و.....اومدیم خونه ولالا                                  &n...
18 مهر 1391

گفتن اسمت با زبون کوچکت

  اول مهرماه خونه مامانی بودیم.شبم باباازسرکاراومداونجاپیشمون،ساعت7:50شب باباهمینطوری بهت گفت:بگو آرینا     و با کمال ناباوری گفتی:  آیینا     و همه از ذوقمون به هم نگاه میکردیم ومن گفتم:  چی؟تو رو خدا یه بار دیگه بگو وتو گفتیو گفتی... ومن تا آسمونها رفتم و چه لذتی داشت  شنیدن اسمت از زبان خودت واقعا" برام قابل توصیف نیست.   و حالا دختر کوچولوی من خودش رو میشناسه و وقتی ازت میپرسم   اسمت چیه؟ با زبون شیرینت میگی آیینا           ...
18 مهر 1391

اولین بار که با نی خوردی

                                                                    اینجا هم برای اولین بار با نی بهت دنت دادم اولش نمیدونستی چطوری بخوری وبهت یاد دادم وسریع یاد گرفتی ولی بازم شیطونی هی این نی بدبختو  گاز گاز کردیو .....بعدم مگه دیگه ولش میکردی  نوش جونت جیگرم ...
18 مهر 1391

بگ

الهی مامان فدات بشه شیرین زبونم      بازم ١٦ مهر خالت اومد خونمون با شما بازیو و..ولی بهانه بیرونو داشتی منم لباس پوشیدم ساعت ٣:٤٥بعداز ظهربردمت میدان دم خونمون و برات میگفتم این درخت و این برگه و..... بعداز چند دقیقه سرت رو بالا کردیو گفتی: بگ  منم که مردم برات ...
18 مهر 1391